در حیاط کوچک

۳ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

مطمئناً خوانندگان این وبلاگ انقدر عاقل و بالغ هستند که درک کنن آدم در حین آرامش می‌تونه کمی غمگین یا خوشحال، عصبی یا شاد و شنگول باشه. می‌تونه در حالی که کلی مشکل داره بخنده و حتی وقتی کارهای کمی برای انجام دادن داره شب‌ها از ناراحتی خوابش نبره.

 

 

 

آهنگی هست که من خیلی خیلی دوستش دارم. خلاف اینکه محمدرضا شجریان رو خیلی دوست ندارم اما چند تا از آهنگ‌هاش رو می‌پرستم. این روزها، این صدا توی سرم می‌پیچه و من باهاش تکرار می‌کنم. (و ما تو جاده‌ای بودیم که از لابلای زمین‌هایی که بهار دست کشیده بود روشون می‌گذشت.)

 

 
۲ نظر ۲۵ آذر ۹۵ ، ۰۲:۱۵
رارا

هیچ زلزله‌ای رخ نداده. ستاره‌ای به خونۀ ما برخورد نکرده. اکسیر جادویی‌ای رو اشتباهی نخوردم. زمین باز نشده و جادوگری از توش بیرون نیومده. درهای علوم غریبه به روم باز نشده. کسی برام تخم مرغ نشکسته، توی لباسم خطی قایم نکرده.

 

 

پس چرا اینطوری شدم؟ این همه تغییر. این همه فکرهایی که هیچ وقت به سرم هم نمی‌رسیدن چطور یک دفعه هجوم آوردن به سمتم و چرا من دست و پاچه نشدم؟

 

 

انگار یه آدم غریبه‌ای نشسته کنارِ من اما شبیه یه دوستِ خوبه.

 

 

همین چند هفته پیش بود که نوشتم:

 

 

« الآن به چی احتیاج دارم؟

 

 

به یه هدهد. یه هدهد که بخنده. هدهدِ خندان.

 

 

بیاد بشینه رو شونه‌ام و پیشنهادهای عجیب و جادویی داشته باشه. ساعت‌ها از چیزایی حرف بزنه که به گوشم آشنا باشن اما نشنیده باشم. فکرایی داشته باشه که با خودم بگم هیچ وقت به فکر من نمی‌رسید، نه اینکه بگم چرا به فکر خودم نرسید. از این طور چیزا خلاصه.

 

 

سایۀ کسالت روی سرم، چه غمگینم امروز»

 

 

 

اما الان، انگار، کسی کنارِ من نشسته و کاش دور نشه هیچوقت.

 

 

۶ نظر ۲۴ آذر ۹۵ ، ۰۱:۵۱
رارا

 

 

 

کسی می‌دونه چطور مدیا رو بیارم وسط؟ هماهنگ با عکس‌ها.

۱ نظر ۱۳ آذر ۹۵ ، ۱۱:۳۲
رارا