در حیاط کوچک

پریدن هفده سالگی

جمعه, ۸ بهمن ۱۳۹۵، ۱۲:۴۷ ق.ظ

اینطور نبود که پنجشنبه‌ها پایان هفته باشه یا شروع تعطیلیِ جمعه. یک روزی بود مثل باقیِ هفته که وقتی بیدار میشدی عصر شده بود. یعنی اگر هم که می‌خواست خوب باشه دیگه پنجشنبه تمام شده بود. پنجشنبه با دلهرۀ بیشتری جاش رو به جمعه‌ای میداد که از شنبه‌ش با تست ریاضی‌ش هیچ راه فراری نبود. بعدش یکشنبه و دوشنبه و سه شنبه و چهارشنبه و پنجشنبه و عربی و هندسه و شیمی و فیزیک و دینی.

 

 

تمام روزها مثل هم بود و تمام لحظه‌ها دلگیر. تمام راه‌های سبز و سفید و پرشکوفه و بی‌شکوفه و نارنجی و زرد و قهوه‌ای توی فکر حل کردن مساله‌های حل نشدۀ ریاضی گذشت.

 

 

 

آخرش اگه اینجاست هنوز نفهمیدم چطور باید از دستِ معلم‌ها فرار می‌کردم. چطور باید هندسۀ تکمیلی رو حل می‌کردم. بعد از فرار از مدرسه خونۀ کی می‌رفتم. کتاب و دفتر و جزوه‌ها رو تنهایی چطور توی باغ آتیش می‌زدم. یا چطور از بالای پشت بوم می‌پریدم.

۹۵/۱۱/۰۸
رارا

نظرات  (۲)

۰۸ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۵۷ تنهایی زیباست
سخت, اون روزیه که فقط بگذره..
۰۹ بهمن ۹۵ ، ۰۹:۰۲ دچــ ــــار
رشته ی شما ترک تحصیل بود آیا؟ :))
پاسخ:
انتخاب اولم بود اما نشد

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">