در حیاط کوچک

عنوان رو برداشت و برد (برد؟)

چهارشنبه, ۶ فروردين ۱۳۹۹، ۰۲:۰۶ ق.ظ

می‌خواستم برای سپیده ایمیل بزنم. از اونجایی که چند ماهه اکانت‌های دیگه‌ام رو پاک کردم تنها راه دسترسی‌مون به هم همینه. تقریباً یک ماهی هست که گاهی روزی چند بار به هم ایمیل می‌زنیم. (سپیده ایران نیست که زنگ بزنیم)

همیشه توی موبایل تایپ می‌کردم. این بار گفتم یه کم پربارتر و قشنگ‌تر براش حرف بزنم. چند روز جواب دادن رو عقب انداختم و توی سرم کلی آسمون به ریسمون بافتم و چنان سرم پر شد از حرف که با خودم گفتم نه دختر! یه دونه ایمیل از پس همه‌ی حرف‌های تو برنمیاد و این رازهای مگویی که فقط تو کشف‌شون کردی جاشون تو وبلاگه. بله، وبلاگ. باید بنویسی‌شون تو یکی از صد وبلاگ خفنی که داری و این حرف‌ها.

خلاصه این که سیستم روشن کردم که راحتتر تایپ کنم و اخلالی در روند اکسپورت کتابِ نوشته‌ها همه طلا و نقطه‌ها همه یاقوت و زمردی که تو سرمه به صفحات مجازی، ایجاد نشه. اما خدا شاهده هنوز دارم می‌لرزم.

نتونستم. یعنی تونستم. یه چیزی نوشتم و فرستادم واسه سپیده اما انصافاً جونم دراومد و تنم به رعشه افتاد.

قضیه اینه به سختی می‌تونم تمرکز کنم. این سختی در تمرکز کردن نه فقط از قبل حس می‌کردم تو زندگی واقعی داره جونم رو درمیآورده بلکه می‌بینم تو کار نسبتاً ساده‌ای مثل نوشتن ایمیل عرق‌م رو هم درمیاره. و همنطور که می‌دانید برای این که از ترکیب "نات آنلی، بات" استفاده کردم پس احتمالاً "عرق" ارزش‌ش بیشتر از "جونه". :/

---

این یک چیز. این‌ها همه یک چیز. چیز دیگه اینکه اومدم وبلاگ‌م رو باز کردم و خب البته گهگاهی از قبل بازش می‌کردم و همیشه می‌دیدم که صاحب این دم و دستگاه از سال 97 پیامی برای وبلاگ‌نویسا نفرستاده و همیشه می‌خواستم برم به وبلاگ خودِ بیان سر بزنم ببینم زنده‌ن اصلاً که رفتم سر زدم این بار و دیدم که بعله. هیچی به هیچی. یه جوری کسی اینجا نیست که آدم یاد اون آسایشگاه سالمندان تو اسپانیا می‌افته که تازگی مشخص شده ولشون کرده بودن به امون خدا.

خدا رو شکر این ویروس‌ها از راه اینترنت منتقل نمی‌شن و تازه چند ماه بیشتر از خوردن گوشت اون حیوون زبون بسته‌ی مریض نمی‌گذره که صاحب‌های این خراب شده  یک سال زودتر درش رو تخته کرده‌اند و رفته‌اند.

اینجا هم پر شده از وبلاگ‌های بی شاخ و دم.

خانم،خانما! یه عکس و موزیک گذاشتن ارزشش رو داشت که اون بلاگفا رو ول کردی اومدی اینجا؟ مهاجر خانوم؟ با شمام. به هرکی که بدی کرد اون بلاگفا، واسه شما خوب شد ک نوشته‌های قبلی‌ت هم برگردوند بهت. چقدرم که عکس و موزیک گذاشتی اینجا شما. خسته نباشی.

---

چقدر سخته نوشتن. چقدر سخته. سخته. سخت.

یا فقط امشب سخته؟ سخته. سخت.

 

۹۹/۰۱/۰۶
رارا

نظرات  (۲)

من هنوز هستم با حال آدمی که میچسبه به گذشته.

یه جای فیلم چیزهایی هست که نمیدانی می‌گفت:  «رهاش کن بره رئیس!». این جمله رو صد بار به خودم گفتم. نشد. کار نکرد. 

پاسخ:
انقدر حافظه‌ی من رو به فنایی داره می‌ره با سرعت زیاااد که ناخواسته همه چی به نظرم داره "رها می‌شه و می‌ره". حالا یادم نمی‌آد تو این پست‌م چی نوشتم و ممکنه به نظر اومده باشه "رها نکردم و نرفته"! :))
یا شایدم جمله‌ی اول الان این جواب کامنت‌م تناقضی با پست‌م نداشته باشه و نیازی نبود جمله‌ی بعدی‌ش رو بگم! :دی
چه کسی می‌داند! (جز اونی که حال داره بره پست خودش رو دوباره بخونه. من که ندارم :))) )
---
به به. کامنت! خیلی وقت بود کامنت نداشتم. :دی
۱۸ فروردين ۹۹ ، ۱۲:۴۹ محسن خطیبی فر

سلام

خوش برگشتی:)

پاسخ:
سلام
ممنون

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">